سه رقمی شدن روزهای عمر نور چشمم
100 روز از زندگی شازده پسر گذشت و 100 روز از مادر شدنم... خدای مهربونم هزاران بار شکر که نعمتو مادر شدنو به من دادی....قبلنا وقتی جمله ی " تا مادر نشی ... " رو میشنیدم معنیشو درک نمیکردم اما الان به معنی واقعیش پی بردم...بعضی وقتا آدم فکرایی میکنه و دلشوره های الکی راجع به فرزندش میگیره که دلش میخواد گریه کنه!! خدایا این نعمتو به همه زنان سرزمینم عطا کن...
پسر خوشگلم 100 روزگیت مبارک ، انشالله صد سالگیتو جشن بگیری...برات یه کیک شکلاتی درست کردم که البته تو هنوز خیلی کوچمولویی و نمیتونی ازش بخوری ، بزرگتر که شدی برات کلی از این چیزای خوشمزه درست میکنم عزیز دلم....
وقتی میخواستیم عکس بگیریم تو همش زل زده بودی به کیک و هر کاری میکردیم به دوربین نگاه نمیکردی!! دیگه با کلی عکس گرفتن بالاخره توو یکیش به مامانی که میخواست ازت عکس بگیره نگاه کردی .
پسر نازم اینقدر دوست داشتنی شدی که هر روز که از خواب بلند میشم میبینم هنوز تو رو نخوردم!!! از کارای جدیدت بگم که رو شکمت و زیر گردنت هام هام میکنم تو قهقه میزنی یا بازوهات و کف پاهاتو گاز گازی میکنم کلی ذوق میکنی و میخندی.
عاشق خنده هاتم شیرینم همیشه بخند نازنینم
وقتی میذارمت توی پذیرایی و خودم میرم آشپزخونه از اونجا که صدات میزنم فورا شروع به ذوق کردن و دست و پا زدن میکنی بدون اینکه منو ببینی این نشون میده که صدامو هم میشناسی عسل مامان...وقتی میام پیشت و باهات حرف میزنم کلی به موهام خیره میشی و اکثر وقتام موهای مامانی رو میکشی و جیغم درمیاد...البته جیغ نمیزنم که تو نترسی عزیز دلم.
پسر ناز ما تا الان به کسی غریبی نکرده و بغل همه میره...به جغجغه و حلقه های رنگیش واکنش نشون میده و سعی میکنه با دستاش بگیرتشون.