اندر احوالات این روزهای وروجک من
پسرکم با ورود به ده ماهگی اولین مرواریدت جوونه زد ولی خیلی اذیت شدی و شبا پا میشی و یه گریه های سوزناکی میکنی بمیرم برات مادر برات آش دندونی پختیم تا الان که داره یازده ماهت تموم میشه سه تا دندونات زدن بیرون
شازده پسر ما ده ماه تمام شروع به تاتی رفتن کرد و از ده ماه و 14 روزگی دیکه به طور مستقل راه میره و خیییییلی ذوق داره که راه افتاده ...دیدن اولین قدمهات یه شوری توی وجودم ایجاد میکنه که وصف ناشدنیه عاشقتم پسر نازم.
عاشق توپ بازی هستی و حتی اینکه ما توپو بزنیم به دیوارو نو ذوق و جییییییغ
توی ده ماهگیت دوباره یه سفر رفتیم قشم من و تو و مادری رفتیم خونه دایی جون کلی بهمون خوش گذشت و کلیم خرید کردیم و بابایی ام بعد سه روز اومد و باهاش برگشتیم خونه .... برارفتنی که با دایی رفتیم صندلی ماشینتو نبردیم که هم خودت اذیت شدی هم من دیکه شد تجربه عزیزم که دفعه بعد هر جا رفتم سفر ببرم.
کلمه ای که جدیدا میگی ماما هست بیشترم وقتی شیر میخوای این کلمه رو میگی و من کلی دل ضعفه میگیرم... اب بازی و حمام رفتنو خیلی دوست داری و شالاپ شولوپی توی حمام راه میندازی که بیا و ببین
جدیدا خیلی ددری شدی و همش میری در حال میشینی و گریه که منو ببرین بیرون ...هر کی هم میخواد بره بیرون حتما پشت سرش گریه راه میندازی که من گاهی میبرمت توی حیاط که راضی میشی پسرکم
یه مدتم هست خیلی دوست داری لمست کنم مثلا من نشستم تو میای و صورتتو میچسبونی به صورتم یا سرتو میذاری روی سینه ام و عشوه میای و من کلیییییی بیشتر عاشقت میشم ...از اینکه قلقلکت بدم و شکمتو هام هام کنم خیلی خوشت میاد.
اتاق نفس مامان بالاخره اماده کردیم رنگشو من و بابایی کردیم ولی نقاشیشو اقای نقاش زحمت کشیدن و مامان هم بهشون کمک کرد توی ترکیب رنگها پرده رو هم مادری زحمت کشید که خیلی خوشگل شد دستش درد نکنه ...پسرم یک شب هم توی اتاق خودش خوابید اما دیدم گرمش شده و عرق کرده باز آوردمش اتاق خودمون تا ببینیم کی انشالله مستقل میشه.
کماکان بد غذا هستی و با اکراه دهنتو باز میکنی اصلا دوست ندارم این روندو در اینده د اشته باشی و تمام تلاشمو میکنم که خوش غذا بشی ...کم کم دارم شروع میکنم از غذای سفره بهت بدم ولی کم نمک و کم ادویه امروز دیزی داشتیم خیلی دوست داشتی و خوردی انشالله که ادامه داشته باشه
اینجام خونه مادر بودیم و شما داری خارک میچینی
فسقلی من این روزا خیلی شیطون تر شده و اصلا یه جا بند نمیشه آشپزی کردن برام سخت شده چون دایم پامو گرفته و با من راه میره و من تا اخر آشپزی از بس وسیله مسیله بهش میدم که سرگرم بشه آشپزخونه منفجر میشه
چند تا از عکسای هومانی رو میزارم ادامه مطلب
من یه وروجکمممم
بزار قاصدکو بگیرمممم
وای چه حالی میده هی کولر و روشن خاموش کنی
مگه چیهههه پوستش خوشمزه ترهههه
تختو ترکوندن چه کیفی میدهههههه