هومانهومان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

برای پسرم ...... مرد کوچک خانه ی ما

اندر احوالات این روزهای وروجک من

1392/6/13 1:39
نویسنده : مامان
1,328 بازدید
اشتراک گذاری

پسرکم با ورود به ده ماهگی اولین مرواریدت جوونه زد ولی خیلی اذیت شدی و شبا پا میشی و یه گریه های سوزناکی میکنی بمیرم برات مادر برات آش دندونی پختیم تا الان که داره یازده ماهت تموم میشه سه تا دندونات زدن بیرون 

 

شازده پسر ما ده ماه تمام شروع به تاتی رفتن کرد و از ده ماه و  14 روزگی دیکه به طور مستقل راه میره و خیییییلی ذوق داره که راه افتاده ...دیدن اولین قدمهات یه شوری توی وجودم ایجاد میکنه که وصف ناشدنیه عاشقتم پسر نازم.قلب

 

تاتی

عاشق توپ بازی هستی و حتی اینکه ما توپو بزنیم به دیوارو نو ذوق و جییییییغ 

توی ده ماهگیت دوباره یه سفر رفتیم قشم من و تو و مادری رفتیم خونه دایی جون کلی بهمون خوش گذشت و کلیم خرید کردیم و بابایی ام بعد سه روز اومد و باهاش برگشتیم خونه .... برارفتنی که با دایی رفتیم صندلی ماشینتو نبردیم که هم خودت اذیت شدی هم من دیکه شد تجربه عزیزم که دفعه بعد هر جا رفتم سفر ببرم.

کلمه ای که جدیدا میگی ماما هست بیشترم وقتی شیر میخوای این کلمه رو میگی و من کلی دل ضعفه میگیرم... اب بازی و حمام رفتنو خیلی دوست داری و شالاپ شولوپی توی حمام راه میندازی که بیا و ببین 

حمام

 

جدیدا خیلی ددری شدی و همش میری در حال میشینی و گریه که منو ببرین بیرون ...هر کی هم میخواد بره بیرون حتما پشت سرش گریه راه میندازی که من گاهی میبرمت توی حیاط که راضی میشی پسرکمچشمک

یه مدتم هست خیلی دوست داری لمست کنم مثلا من نشستم تو میای و صورتتو میچسبونی به صورتم یا سرتو میذاری روی سینه ام و عشوه میای و من کلیییییی بیشتر عاشقت میشم ...از اینکه قلقلکت بدم و شکمتو هام هام کنم خیلی خوشت میاد.

اتاق نفس مامان بالاخره اماده کردیم رنگشو من و بابایی کردیم ولی نقاشیشو اقای نقاش زحمت کشیدن و مامان هم بهشون کمک کرد توی ترکیب رنگها پرده رو هم مادری زحمت کشید که خیلی خوشگل شد دستش درد نکنه ...پسرم یک شب هم توی اتاق خودش خوابید اما دیدم گرمش شده و عرق کرده باز آوردمش اتاق خودمون تا ببینیم کی انشالله مستقل میشه.اتاق پسرکم

کماکان بد غذا هستی و با اکراه دهنتو باز میکنی اصلا دوست ندارم این روندو در اینده د اشته باشی  و تمام تلاشمو میکنم که خوش غذا بشی ...کم کم دارم شروع میکنم از غذای سفره بهت بدم ولی کم نمک و کم ادویه امروز دیزی داشتیم خیلی دوست داشتی و خوردی انشالله که ادامه داشته باشه

خرک

اینجام خونه مادر بودیم و شما داری خارک میچینینیشخند

فسقلی من این روزا خیلی شیطون تر شده و اصلا یه جا بند نمیشه آشپزی کردن برام سخت شده چون دایم پامو گرفته و با من راه میره و من تا اخر آشپزی از بس وسیله مسیله بهش میدم که سرگرم بشه آشپزخونه منفجر میشهاوه

چند تا از عکسای هومانی رو میزارم ادامه مطلب

من یه وروجکمممم

ذد

 

بزار قاصدکو بگیرمممم

بببب

 

وای چه حالی میده هی کولر و روشن خاموش کنی

لل

 

مگه چیهههه پوستش خوشمزه ترهههه

سی

 

تختو ترکوندن چه کیفی میدهههههه

ه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

شقایق
14 شهریور 92 18:50
وای سلام اقا هومان
تو چقد خوشمزه ای قربونت بشم الهی دلم برات یه ذره شده


بوووووووس شقایقی نی نی کوچمولوی شما چطولهههههههه
مامان رادمهر کوچولو
14 شهریور 92 20:03
ای جان دلمممممممممم چقد تو شیرین و خوردنی شد هومانی
مامان جونش اسفند یادت نره ها!
داری میری اسفندو بذاری یه چند تا ماچ جانانه هم از طرف بکن این گل پسر رو ! دستت درد نکنه !


چشم خاله جون مامانم منو ماچ کرد و چلوند اما اسفند هی یادش میره دود کنه
مامان رایان
16 شهریور 92 23:34
اوخییییییی عزیزم ماشالا به هومان گلی.خیلی عکس راه رفتنتو دوس دارم ایشالا همیشه توی زندگیت قدمهای بلند و استوار برداری .ی عالمهههههههههه بوس


ممنون خاله رایانی رو ببوسسسس
خاله صدیقه
20 شهریور 92 19:08
سلام گل پسر چقدتو نمکی شدی!عاشق موهاتم...مامانش خیلی مواظبش باشششش....ماچ چ چ


چشمممممم
مامان علیرضا
26 شهریور 92 17:08
قربون گل پسر با کفشای بامزش، همه اشو تنها تنها دیییگه!!


مرسی خاله جون
الی مامان امیر محمد
2 مهر 92 22:50
جانم هومان گل. چه بامزه قدم برداشتی با اون کفشهای نازت.
ame mina
9 مهر 92 20:35
سلام فدات بشم هومااااااااااااااااااااااااااااان عمه دلم برات تنگ شده هااااااا
مينا
10 مهر 92 21:12
اي جانم مبارك باشه مرواريد كوچولوت عزيزم انشاءاله كه بقيه دندونات هم راحت و خوب بيان بيرون گلكم...

واي من عاشق عكسي كه تو ظرفشوئي ازش گرفتي شدم... عزيزم

براي هومان عسلي

ممنون میناجون

شقایق
20 مهر 92 14:42
سلام اقا هومانی چطولییِیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟ ببخشیدتولدت هم نبودم که بیا پیشت بهت تبریک بگم تولد مبارک اقاهومان وقتی به دنیا امدی فرشته ها داشتند گریه میکردند چون یکی از ان ها کم شده بود عزیزم هومانی دوست دالم
عمه فريبا
23 مهر 92 21:20
سلام مامان هومان چه خشكل شده هومان كوچولو هومان راه ميره ؟ دلم براش تنگ شده
شقایق
2 آبان 92 11:47
سلام اقا هومانی ؟ خوفی عزیزم ؟ دلم واست یه ذره شدههههه فکر کنم الان مشهد هستییییی زیارتت قبول باشه عزیزمممم باااااااااای هومانییییییی
شقایق
18 آبان 92 16:20
مامانش چرا دیگه اپ نمی کنی ؟؟؟؟؟؟ دلمواسه هومانی یه ذره شدهههههه
شقایق
22 آبان 92 11:51
سلاااااااام خوفی اقا هومان چن رور پیش اومدم خونتون نبودیییییی دلم واست تنگ شده زیااااااااااااااااااااااااااااد بعد تاسوعا عاشورا حتما میام پیشت اقا هوماااااااااااااانییییییی بووووووووووووس مامانش وب هومانو اپ کن
مامان رایان
11 آذر 92 0:05
مامان هومان من همش میام وبلاگت برات غیبت میزنم بابا عکسی از این گل چسملمون بیا بذار دلمون تنگ شده ایشالا هرجاهستید خوش و خرم باشید مرسی عزیزم ممنون که به یادمون بودی راستی رایان جونم چه بزرگ و اقا شدهه ه ه ه