هومانهومان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

برای پسرم ...... مرد کوچک خانه ی ما

78 روزگی پسرکم

 کارای جدید پسرکمون اینه که بلند بلند میخنده و به زبون خودش باهامون حرف میزنه ...آب دهنش زیاد شده و مجبور شدم براش پیش بند ببندم ...وقتی صداش میزنیم برمیگرده و نگاه میکنه ...کاملا منو میشناسه و وقتی بغل کسی میره منو نگاه میکنه...رابطه اش با بابایی خیلی خوبه و کلی باهاش اختلاط میکنه...          اینم یه عکس از اختلاط هومان عسلی با لوسترررررررر       ...
5 دی 1391

بدون عنوان

پسر عزیزم امروز دومین روز از فصل زمستونه... دو شب پیش شب یلدا بود که آخرین روز از فصل پاییزه ، فصلی که برای من و بابایی پر از خاطرات رنگارنگه ، فصلی که خدای مهربون تو رو به ما هدیه کرد...دلم حسابی برا روزایی که گذشت تنگ میشه ، تو هر روز بزرگتر میشی و کلی از لباسات برات کوچیک شدن...فدای تو بشم که روز به روز خواستنی تر میشی. پسر نازم شب یلدا مصادف بود با تولد 31 سالگی بابایی که من براش کیک درست کردم و اولین باری بود که خودم تزئین می کردم آخه اکثرا کیکام بی تزئین بودن یا فوقش با شکلات تزئین میشد ولی حسابی خسته شدم ...بابایی رو غافلگیر کردم وکلی خوشحال شد و خستگیم در رفت...مهمون هم داشتیم البته کاملا خانوادگی بود... تو هم لباس هندونه ای پوش...
2 دی 1391

68 روزگی گل پسر + واکسن دو ماهگی

پسر ناز مامان امروز 68 روزه شد ...روز به روز بزرگتر میشه و شیرین تر و خوردنی تر! و اما کارایی که تا الان هومان جان میکنه : وقتی که شیر خوردنش تموم میشه زل میزنه به چشمای من یا بابایی و شروع به خندیدن و ذوق کردن و آغو آغو کردن و گاهیم اون وسطاش یه صداهای عجیب غریبی درمیاره که کلی بهش میخندیم! خیلی دوست داره رو دوپا بایسته ولی زیاد اینکارو نمیکنیم چون میترسم به کمرش فشار بیاد. توجهش به دستاش زیاد شده میاره جلو صورتشو نگاهشون میکنه . عااااشق  لوستر و پرده و آویز تختشه ...گاهی که نق میزنه میذارمش توو نی نی لای لای و میبرمش زیر لوستر ....کلی ذوق زده میشه و دست و پامیزنه قربونش برم. پستونک و شیشه شیر هر دو رو خیلی راحت قب...
25 آذر 1391

هومان جان تا به امروز

در اینجا چند تا از عکسای گل نازمو میذارم ...فدای تو بشم که روز به روز بزرگتر و آقا تر میشی.            10 روزگی              20 روزگی هومان عسلی                 25 روزگی                 یک ماهگی جوجوی مامان   ...
14 آذر 1391

اشاره ای به گذشته

پسر کوچولوی نازم امروز 56 روزه شدی...دوست داشتم زودتر از اینا برات وبلاگ درست کنم اما نشد! پس سعی میکنم توو بعضی پستا به گذشته هم اشاره کنم... بارداری خوبی داشتم و همیشه شکرگزار بودم به خاطرش و بابایی هم توو این مدت خیلی مراقب من و شازده پسر بود و حمایتمون کرد..  پسر ما در تاریخ 1391/7/18 در بیمارستان شفای شیراز به روش طبیعی به دنیا اومد ، با وزن 3880 و قد 53 و دو سر 36/5 ... زایمان من بسیار طولانی و سخت بود به طوری که یادآوریش منو ناراحت میکنه اما الان که فکر میکنم میبینم زمانی که پسرمو دیدم تمااااااام دردامو فراموش کردم و خدارو به خاطر سلامتیش شکر کردم. پسرعزیزم تا الان که 56 روزشه خیلی پسر خوبی بوده و مامان و با...
13 آذر 1391

انتخاب اسم

برای انتخاب اسم من خیلی وسواس داشتم و یه لیست طولانی جمع کرده بودم که هی کم و زیاد میشد! از بس سایت ثبت احوال رفته بودم دیگه اسماشو از حفظ بودم ،و بالاخره در ماههای آخر و با تایید بابایی اسم گل پسر رو "هومان" به معنای نیک اندیش و دارای روح خوب گذاشتیم.
13 آذر 1391