بدون عنوان
پسر عزیزم امروز دومین روز از فصل زمستونه... دو شب پیش شب یلدا بود که آخرین روز از فصل پاییزه ، فصلی که برای من و بابایی پر از خاطرات رنگارنگه ، فصلی که خدای مهربون تو رو به ما هدیه کرد...دلم حسابی برا روزایی که گذشت تنگ میشه ، تو هر روز بزرگتر میشی و کلی از لباسات برات کوچیک شدن...فدای تو بشم که روز به روز خواستنی تر میشی.
پسر نازم شب یلدا مصادف بود با تولد 31 سالگی بابایی که من براش کیک درست کردم و اولین باری بود که خودم تزئین می کردم آخه اکثرا کیکام بی تزئین بودن یا فوقش با شکلات تزئین میشد ولی حسابی خسته شدم ...بابایی رو غافلگیر کردم وکلی خوشحال شد و خستگیم در رفت...مهمون هم داشتیم البته کاملا خانوادگی بود... تو هم لباس هندونه ای پوشیده بودی و خلاصه همه میخواستن قاچت کنن بخورنت هندونه ی خوردنی منننننننن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی